جهت شادی ارواح مطهر آقا مجتبی آقای خوشوقت پدرم و سلامتی علامه مصباح صلوات

هواپیما بسرعت پهنای باند را میشکافد و به پیش میرود

از زمین بلند میشود و دختر خردسالم که تجربه تلخ سفر قبلی در ذهنش هست و ترس از هواپیما محکم بهم چسبیده....

اوج گرفتن که تمام میشود و مهماندار پذیرایی رو میاره ترس دختر ماهم میریزه و میره پی بازی خودش...

فرصت مناسبیست و در حالی که ابرها زیر پایمان رژه میروند دلنوشته های بچه های طرح ولایت 96 رو بخونم..

اشک پهنای صورتم را میگیرد بغضم میشکند و شانه هایم لرزان حس و حال انها میشود...

دلم تنگ صداها و نگاه هایشان میشود و مشعوف تحول بینظیری که در این 40 روز بر آنها حادث شده است..

و شانه هایم سنگین یک بار میشود برای سختی های پیش روی..

به امید فتح همه خرمشهر های فرهنگی

+ نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 16:15  توسط مصطفی قاسمی  | 

در اوردگاه مشهدم.امیزه ای از جمع محاسن...

با یه جغرافیا سلیقه مختلف ولی کارا..

واز همین الان دلتنگ رفتنشانم

+ نوشته شده در  دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ساعت 6:50  توسط مصطفی قاسمی  |